زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک! ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند. ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ . دو٬ . سه٬ . ! همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند. نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد. خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد. ديوانگی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

omidfile هایپر وان | وبلاگ آموزشی و سرگرمی مرکز فروش فلزیاب | طلایاب | دفینه بازاریاب فضای مجازی همه چی راجع به هر چیزی! forexsignalfree تامین گران صنعت اخبار اقتصادی جهان و ایران بورس ایران بورس های جهانی cascara